در خیال ما استادیومنرفتهها آزادی هیبتی عظیم داشت. سرزمین موعود هواداری که هربار خودمان را روی سکوهای پرشورش در لباس تیم محبوبمان تصور میکردیم و حظ میبردیم. در روزهایی که گذشت از چپ و راست دستورالعملهای شوخی و جدی زیادی برای اولین حضور زنان در آزادی خواندیم و شنیدیم و همه در یک مورد متفقالقول بودند: اتفاق هیجانانگیز و یگانهی اولین گذر از تونل آزادی و رسیدن به چشمانداز زمین چمن و سکوهای افسانهای استادیوم.
بعد از ارائهی بلیط از گیت گذشتم و داشتم با خودم فکر میکردم که کی به تونل مشهور آزادی میرسم که چند قدم جلوتر سبزی چمن چشمم را گرفت. امروز خیلیها مثل من با گامهایی لرزان و قلبی در مشت از آن تونل گذشتند و دقایقی مقابل منظرهی تمام و کمال آزادی خشکشان زد. زمین آزادی را امروز با اشکهای جایگاه زنان میشد آبیاری کرد. اشکهایی که همه از شوق شکوه دیدن استادیوم برای اولینبار نبودند و گاهی از شدت خشم و افسوس به روی گونهها چکیدند. همین بود؟ سکوهای ممنوع آزادی، استادیومی که سالهای سال حسرتش دقمان داد و مجبورمان کرد دست به دیوانگی بزنیم همین بود؟ حتی آنقدرها که در رویاهایمان دیده بودیم بزرگ هم نیست… حسرت در دلها موج میزد: عابدزاده را از روی این سکوها تشویق نکردیم، نام کریم باقری، علی کریمی، فرهاد مجیدی، علی دایی، خسرو حیدری، مجتبی جباری و خیلیهای دیگر را از روی این سکوها فریاد نزدیم. شاید اگر از زنان حاضر در ورزشگاه میخواستی که نام یکی از بازیکنان محبوبشان را فریاد بزنند، خیلیها در تلاش برای فراموش کردن سالهای تلخ ممنوعیت ورزشگاه نام قدیمیهای فوتبال ایران را فریاد میزدند. در عوض زنان آزادی دندان خشم بر جگر حسرت خود فشردند و از ساعتها قبل از آمدن بازیکنان به آزادی، به تشویق بیوقفهی تیم ملی پرداختند. قسم میخورم که آزادی هرگز تماشاگرانی چنین پرشور و خستگیناپذیر را به خود ندیده بود. تیم ملی حالا تماشاگرانی دارد که میتواند نه فقط برای نود دقیقه بلکه برای ساعتها قبل و حتی بعد از بازی روی آنها حساب کند.
برای کسانی که سعی در ثبت حال و هوای اولین تماشاگران زن ایرانی در ورزشگاه آزادی، که تازه نامش برازندهاش شده، را داشتند حتی یک لحظه پلک زدن هم محال بود. روح فوتبال سکوهای A6 تا A10 آزادی را امشب تسخیر کرده بود.
جالب حضور زنانی از همهی سنین و با نوع پوشش و شاید اعتقادات متفاوت بود، زنانی که تنها پیوندشان عشق به فوتبال و حسرت حضور در استادیومها بود و همین رشتهی پیوند آنقدر محکم به هم گرهشان زده بود که همصدا و همدل ساعتها فریاد کشیدند و دست زدند و پا کوبیدند. در روزی که حتی مامورین انتظامی هم نمیتوانستند در برابر شور بیامان سکوها و شاهکار بچههای تیم ملی در زمین بیتفاوت باشند و گاهی از قالب رسمی خود درآمده و تبدیل به هواداری میشدند که در پی گل زدن تیم محبوبش دستها را به هم کوفته و لبخند پیروزی میزند، آزادی تجربهی متفاوت و زیبایی داشت. در پایان بازی بچههای تیم ملی برای تشکر از حمایت بیدریغ و تشویقهای تمامنشدنی دختران آزادی به سمت سکوهای زنان آمدند، ما که فکر میکردیم دیگر طعم هیجانی شدیدتر از حضور در آزادی را نمیچشیم ناگهان با موجی از احساسات روبرو شدیم که جز با فریاد از جان و گریهی بیامان قابل ابراز نبودند؛ پس از سالها نادیده گرفته شدن، بالاخره چشم جهانی به ما خیره شد. آزادی تازه منفجر شده بود… کسی دلش نمیخواست جادوی این روز فراموشنشدنی تمام شود اما وقت رفتن رسیده بود. زنانی که یکی از زیباترین روزهای تاریخ فوتبال ایران را رقم زده بودند در آخر با تمیز کردن سکوها از میزبانی آزادی قدردانیکردند. در روزی که خیلیها باز هم پشت درهای بستهی آزادی ماندند و راهی به سکوهای خالی آزادی نیافتند، تنها دلخوشی آرزوی دیدار مجدد در بازیهای بعدی بود که یکی از زنان نیروی انتظامی خطاب به ما به زبان آورد.
سخت بود اما یکی یکی دل از آزادی کندیم و در پایان با چشمانی تَر و گامهایی لرزان با آزادی وداع کردیم، در حالی که در دل همه یک سوال بود: دوباره روی استادیوم را خواهیم دید؟
به قلم پردیس کریمی