فرایندگرایی در مقابل نتیجه گرایی

در سیستم آموزشی ما گمان بر آن است که ریاضی، دینی، اخلاق، فیزیک، شیمی، طبیعی، حرفه و فن، و … را می شود ذهنی آموزش داد. در نتیجه، بچه ها در انشاء می نویسند «گل ها را باید بوئید و نه چید و پژمرده کرد»، اما در پارک گل ها را می چینند تا همزمان با گل ها، حرف خود و اخلاق را لگد کوب کنند. چرا؟ چون در درس طبیعی یاد می گیرند کِشت گُل و عمل آوردن آن ساده است، تخم را بکار و آب بده و تمام، گل خودش می روید! بچه های ما کم کم یاد گرفته اند که اخلاق و علم برای نمره است و بس. کار به دانشی نیاز دارد که وقتی مشغول آن شدی از همکاران فرا خواهی گرفت! پس این باور عمومی است که «کسب مدرک مهمتر است تا درک مطلب» و این موجب وجود مراکز رسمی و غیر رسمی مدارک فروشی شده است. .. در این سخن توضیح داده می‌شود که چرا و چگونه نتیجه گرایی فرایند گرایی را قربانی کرده و چرا کسب مهارت های زندگی و شغلی در محیط آموزشی ما محال است.عقب افتادگی در توسعه موجب شد که پدران ما در توسعه نظام آموزشی جدید شتاب زده عمل کنند. بنابراین، برای آنها اصل شد «آموزش ذهنی و انتزاعی مفاهیم». گمان اجداد ما بر این بود که ریاضی علمی است انتزاعی باید آن را ذهنی محض آموزش داد. فرض شد «یک مساوی است با یک» و بنابراین همه می فهمند که آدم ها هم با هم برابرند. دین و اخلاق هم که در سنت آموزشی ما از ابتدا کلامی محض بود. معلم آنها عالم با تقوایی بود که از هیاهوها و دردسرهای کار و زندگی مردم به دور بود . پس در مدارس مدرن، اخلاق هم شد درسی کاملا ذهنی. کافی است بچه ها از همه بشنوند و از صمیم قلب بنویسند «علم بهتر است از ثروت»، «تقوا بهتر است از مقام و قدرت طلبی»، «عدل بهتر است از ظلم»، «دوستی بهتر است از دشمنی»، و «علی ع بهتر است تا معاویه» تا دین و اخلاق آنها درست شود! چه نیازی به تعامل اجتماعی و محیط بازی تا بچه ها در آن عملا اخلاق را پیاده کنند و مهارت های اجتماعی را کسب کنند؟ به همین سبک و سیاق فیزیک و شیمی و طبیعی و حرفه و فن را هم ذهنی محض آموزش دادیم. ابتدا بخاطر بودجه قید آزمایشگاه را زدیم. بعد که بودجه آمد و آزمایشگاه ها را بنا کردیم، دیدیم خیلی وقت گیر است و دردسر نگهداری و مشکلات خاص خودش را دارد. گفتیم ولش کن، این چه کاری است که بچه ها تک تک خودشان آزمایش کنند!؟ ممکن است اشتباه کنند و کلی مواد هدر می رود. به علاوه، نتیجه آزمایش هم که خطا می شود و دردسرهای ما هم زیادتر. خودمان آزمایش می کنیم و نتیجه اش را به بچه ها می گوییم حفظ کنند. پس، در درس گل کاری به بچه ها گفتیم گل یاس را می توان از طریق قلمه زنی کاشت. قلمه را در خاک بکار و دو روز یک بار یک لیوان آب بده و تمام، بعد از دو ماه گلی بسیار زیبا داریم. آن گاه بچه هایی که در انشاء همگی نوشته بودند «گل ها را باید بوئید و نه چید و پژمرده کرد»، در پارک گل ها را می چیدند تا هم زمان با گل ها، اخلاق را لگد کوب کنند و حرفی را که با قلم خود نوشته بودند را زیر پا بگذارند. جون در ذهن بچه های ما کِشت گُل و عمل آوردن آن ساده بود،قلمه می خواست و آب می خواست و بس! این را در درس طبیعی یاد گرفته بودند. گل کاری در ذهن و باور بچه های ما کاری بسیار ساده بود؛ عشق و حوصله، هنر و سلیقه، و تخصص و زحمت نمی خواست. بچه های ما در مدرسه عملا ساده انگاری و قدر ناشناسی و دو رویی (چیزی را روی کاغذ بنویس و کار دیگری را در عمل بکن) را یاد گرفته بودند. چند نسل گذشت و بچه های ما کم کم یاد گرفتند که علم ذهنی فرا گرفته شده در مدارس به هیچ کارشان نمی آید. در ریاضی خوانده بودند یک مساوی است با یک، اما در جهان واقع هیچ یکی ندیده بودند که مساوی داشته باشد. از خودشان می پرسیدند «کجا دو انسان مساوی داریم؟» اگر آدم ها مساوی هستند، پس چه نیازی به کسب علم و زحمت تقوا؟ و هرگز فرصتی نبود تا در مدرسه این سوال ها را بپرسند. آنها یاد گرفتند که شعارهای اخلاقی و دینی هم برای نمره گرفتن است و بس. مگر در دکان نانوایی و یا هیچ مغازه دیگری می توان علم یا تقوا داد و نان گرفت؟ بچه های ما فرصت نداشتند تا تجربه هایی را داشته باشند که در آنها علم و تقوا مابه ازای دنیایی و ثمره شیرینِ ملموس داشته باشد! این ثمرات همیشه حواله داده می شد به آخرت و بس! اما بچه هایی که ثمرات دنیایی برای درس های خود نمی دیدند، چگونه به ثرات اخروی باور پیدا کنند؟ درس های علمی مدرسه و دانشگاه حتی سر کار هم به کار نمی آمدند. بچه های ما معتقد شدند کار هم به دانشی نیاز دارد که وقتی مشغول آن شدی از همکاران فرا خواهی گرفت! پس دانشگاه هم فقط یک چیزش به درد می خورد، مدرکش! حالا دیگر باور عمومی این بود که «کسب مدرک مهمتر است تا درک مطلب». و به این منوال کم کم مراکز رسمی و غیر رسمی مدارک فروشی را راه انداختیم. بچه های ما از دانشگاه فقط سه چیز می خواستند، مدرک! و مدرک! و مدرک!

اینها همه آفت نتیجه گرایی است. در سیستم ما، نتیجه گرایی آفتی شده که فرایند گرایی را قربانی کرده! نتیجه گرایی لذت بردن از آموزش را از یاد برده! آموزش را با شکنجه توام کرده! و کسب مهارت های زندگی و شغلی در محیط آموزشی ما را محال کرده است. سیستم آموزشی نتیجه گرا گمان می کند وقتی بچه بگوید «علم بهتر است تا ثروت» یا «تقوا بهتر است تا مقام» کار تمام است و سیستم به هدف اخلاقی خود رسیده است. سیستم متوجه نیست که با این روش، «روح نتیجه گرایی» در بچه ها تزریق می شود. چون بچه ها مطالب را حفظ می کنند و می گویند، صرفا تا مدرک (نتیجه مد نظر خودشان) برسند. سیستم متوجه نیست که ۱۲ تا ۲۰ سال از زندگی بچه ها را به نابودی می کشد برای آموزش نفاق، بردگی و سراب های علمی.

به قلم دکتر وحید ذولاکتاف

t.me/dr_saeidrostami

این نوشته در دل نوشته, عمومی, فوتبال ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.