رضا شجیع, [۱۷.۰۶.۱۷ ۲۲:۱۸]
دقیقاً می شد وضعیت امروز را پیش بینی کرد، استادانی که بر اساس روابط غیر رسمی و با حداقل شایستگی های علمی، کرسی دانشگاه های کشور را صاحب شدند، در کوتاه ترین زمان ممکن پرچم «برده داری علمی» را بالا بردند و زمینه رشد و پیشرفت «کارگران علمی» و فرار دانشجویان شایسته و تحلیل گر را فراهم کردند. آن ها با عشق و نه با اکراه، دست مغزهای علمی کشور را در دست بیگانگان قرار دادند و با رفتارهای انحصارطلبانه و بیمارگونه شان، نهال های علمی و جوان کشور را خشک و ناامید کردند. کافی است موتورهای جستجوگر را با کلیدواژه «سوء استفاده علمی» جستجو کنید تا به عمق بحران و مسأله پی ببرید. استادی که ترجمه دانشجویش را به نام خودش چاپ می کند، استادی که پایش را بر گلوی دانشجو می فشارد تا مقاله ها را به هر شکل و ابزاری شده به چاپ برساند. شهوت «ارتقاء» از یک طرف و ناچاری دانشجو از طرف دیگر، بازار دلالان مقاله و کتاب را داغ کرده است. این روزها میدان انقلاب، جولانگاه کسانی است که می خواهند به جای برده بودن، پول پرداخت کنند، تا به هر طریقی که شده از دست خشم استاد رهایی یابند. در این نوشتار قصد دارم به بررسی ابعاد مختلف این پدیده شوم نوظهور یعنی «برده داری علمی» و نقد آن بپردازم.
دانشگاه کبری
سالها پیش وقتی هند مستعمره انگلیسی ها بود، تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد شده بود و این یک خطر جدی محسوب میشد. دولت احساس کرد به تنهایی نمیتواند از عهده مدیریت این وضعیت بر بیاید. به همین دلیل تصمیم گرفت که شهروندان را به مشارکت دعوت کند. برای هر مار مردهای که تحویل میشد، جایزهای نقدی در نظر گرفته شد. این استراتژی ابتدا بسیار موفقیتآمیز بود و مارهای مرده زیادی تحویل شد. به نظر میآمد که در طول زمان باید تعداد مارهای مرده کم و کمتر میشد. اما با کمال تعجب دیده شد که تعداد مارهای مرده تحویلی هر روز در حال افزایش است! احتمالاً میتوانید دلیلش را حدس بزنید. مردم احساس کردند این کار درآمد خوبی دارد و بسیاری از آنها به پرورش مارهای کبرا پرداختند تا درآمد خوبی به دست بیاورند. ماجرا در همین جا تمام نشد. دولت اعلام کرد که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه نمیدهد! حالا مردم که می دیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد، مارهای خود را در گوشه و کنار شهر رها کردند و مارهای کبری تمام شهر را فرا گرفتند. چنین اتفاقی دقیقاً در مورد مقاله و کتاب و آن هم در نهاد دانشگاه رخ داده است. پاداش انتشار مقاله و کتاب برای استادانی که سواد لازم را نداشتند، به اندازه ای بود که به ایجاد کسب و کارهای پوشالی اما پولساز برای تولید علم منجر شد. فرایندی که نیازمند وجود واسطه هایی برای پیشبرد اهداف خود بود، واسطه هایی که به هر طریق ممکن، راه چاپ تولیدات آبکی و بی کیفیت را پیدا کنند و در نهایت با چاپ کتاب یا مقاله بی کیفیت به اسم استاد، حکم آزادی شان را صاحب شوند. استادی که در حد جابه جایی و حذف و اضافه یک ویرگول هم وقت نمی گذارد و تنها به ارتقاء و بالارفتن از نردبانی که دانشجویانش ساخته اند می اندیشد. وقت کلاس هایش به خاطره بازی، لطیفه گویی و ارایه دانشجویان می گذرد و آنجا که احساس کند دانشجو از انجام وظیفه خود یعنی ارایه خدمات علمی یک طرفه سر باز می زند، ژستی جدی به خود گرفته و لحنش به شکل اعجاب انگیزی تهدیدآمیز می شود.
بیگاری علمی
مطالعات پیشین، اکثراً برده داری را زائیده مالکیت می دانند. آنجا که ارباب احساس می کند می تواند به هر طریق ممکن فردی را به خدمت گرفته و او را به هر سمتی که می خواهد رهنمون کند. در موضوع برده داری علمی، اگرچه عملیات خرید و فروش مشاهده نمی شود، اما شالوده مناسبات تولیدی همچنان حاکم است و دانشجو به مثابه برده، به تولید چیزی خارج از اختیار، اراده و علاقهء خود مجبور می شود. کاربرد استفاده از جسم و انجام کار یدی، جایش را با سوء استفاده از ذهن و اندیشه تغییر می دهد و در مواردی که دانشجو از توان و ظرفیت علمی لازم برخوردار نیست، در حد جستجوگر دلال در بازارهای سیاه علمی و مسئول نقل و انتقال پول در این فرایند ضد علمی تقلیل می یابد. «بیگاری» نوعی از برده داری است که پیش از این در زندان ها رایج بود، اما امروزه به شکل گسترده ای در دانشگاه ها رواج یافته است. امتحانان پایان ترم دوره های تحصیلات تکمیلی و بویژه دکتری، امتحان جامع و مجوز دفاع، گلوگاه هایی هستند که معمولاً با یک جمله آشنا از سوی این دسته از استادان همراه می شوند: «برای عبور از این مرحله نیازمند چاپ یک مقاله هستید».
دانشگاه وقیح
مبنای ایجاد این وضعیت را می توان در ساختارهای بیمار، نهادهای اجتماعی عقیم و از همه مهمتر مناسبات حاکم بر سلطه و سرمایه داری مدرن جستجو کرد. باز شدن پای تولید و مصرف انبوه به دانشگاه ها و نهادهای علمی، ضرورت توزان قدرت سیاسی و اقتصادی را یادآور می شود. در چنین شرایطی است که اصل علم به حاشیه رانده شده و مناسبات ایدئولوژیک برای ایجاد توازن و حفظ توان برتری به اولویت اصلی تبدیل می شود. «تولید علم» تا زمانی که به رشد فردی پژوهشگر از یک طرف و کنترل او در چارچوب تعیین شده ختم نشود، عملاً «بی فایده» خوانده می شود. مارکوزه هنگامی که از «جامعه وقیح» صحبت می کند می نویسد: «تصویر زنی که موهایش را در معرض تماشای همگان می گذارد وقیح نیست، وقیح ژنرالی است در لباس نظامی که مدال هایی را که در جنگ تجاوز کارانه به دست آورده به نمایش می گذارد.». اجازه دهید بنده هم به این جمله مارکوزه، کلماتی را پیوست کنم؛ وقیح استادی است که با مقالات و کتاب های دانشجویانش ارتقاء یابد و در محافل علمی ژست روشنفکرانه بگیرد. وقیح دانشگاهی است که دانشجویانش با نفرت فارغ التحصیل شوند و برای گرفتن مدرک هم حاضر به بازگشت و ملاقات با اساتیدشان نباشند. وقیح سیستمی است که نخبگان و مغزها را عمداً فراری می دهد و از آن هایی که می مانند، یکی مثل صاحبانش می سازد. به راستی چه زمانی قرار است این چرخهء بیمار متوقف شود؟
سوسوی امید
در میان این وضعیت تاریک و ناامید کننده، سوسویی از امید و روشنایی مشاهده می شود. گفتمان روشنفکری عمومی که به لطف فضای مجازی شکل گرفته است، به تدریج دست توخالی شبه متخصصین دانشگاهی را رو می کند. در چنین شرایطی، آن ها که سکوت کرده و از ورود به فضای نقد و گفتمان عمومی اجتناب کنند، حتی اگر به علامه دهر هم مشهور باشند، در نهایت به بی سوادی متهم شده و با صدها کتاب و مقاله ای که هرگز خوانده نشده و نمی شود، بازنشسته می شوند. اینجا جایی است که برده داری علمی هم دیگر جواب نمی دهد و «ارتقای علمی» اعتباری است که تنها بر روی کاغذ و حساب بانکی معنا پیدا می کند. این راهی است که استادان جوان باید انتخاب کنند: تغییر یا تخریب بیشتر.
منبع: کانال دکتر رضا شجیع