مادر، کسی که به احترام نامش باید تمام قد ایستاد، کسی که با ذره ذره وجودش زندگی را به ما هدیه کرد و با عطوفت و محبتش سرمشق عشق داد…
در روزهای کودکی با فرارسیدن روز مادر، قلکهای کوچک خود را به بهانه خرید هدیهای برای شاد کردن دل مادرانمان میشکستیم، دلمان میخواست در تقابل با دوستان برای مادر خود، هدیهای بهتر و بزرگتر خریداری کنیم غافل از اینکه اگر تمام دنیا را هم به پای مهربانیهای مادرانه و دلسوزانه این فرشتگان زمینی بریزیم باز هم کفاف نمیکند و تا همیشه تاریخ بدهکار این همه لطف و بزرگی هستیم.
مادر، واژهای که به احترام شنیدنش به احترام معنای بزرگش باید سر فرود آورد و دستان پر از مهرش را بویید و بوسید.
تا بحال شده که به چین و چروکهای روی دست و صورت مادرت توجه کنی؟ ببینی هر سال که میگذرد و تو قد میکشی و قامت راست میکنی، خطوط روی دست و صورت او بیشتر میشود؟
برای یکبار هم که شده دغدغههای خودت را کنار گذاشته و از مادرت خواستهای که بنشیند و حرفهای دلش را با تو بزند؟ بگوید چه آرزوهایی از جوانی داشت و به خاطر اینکه تو به آرزوهایت برسی به سادگی از آنها گذشت؟ چشم بست به روی تمام خواستههایش و هر آنچه موجب دلخوشی تو میشد را در اولویت گذاشت؟
تا بحال شده که بنشینی در کنارش سر بگذاری روی زانوان خسته و کم جانش و بپرسی کی، کجا و چگونه دلش را رنجاندهای؟ چه زمانی چشمانش به خاطر تو غم زده و گونههایش خیس اشکهایی شده که به خاطر تو ریخته؟
چند بار دلش را شکستی و باز هم با تمام وجود بخشیدت و خم به ابرو نیاورد؟
چند بار با صدای بلند خطابش کردی و از درون شکست و به روی خود نیاورد؟
چند بار برای سادهترین چیزها مثل غذایی که دوست نداشتی و یا لباسی که رنگی شده بود، با خشم و قهر صحبت کردی و او به آرامی پاسخت را گفت؟
چقدر برای صحبتهایش ارزش قائل میشدی؟ چقدر به حرفهایش گوش میدادی و نصیحتهایش را به جان میخریدی؟ چقدر در برابر گفتن کلماتی که برای تو سهل و آسان بود و نمیتوانست به خوبی ادا کند، به او خندیدی و خندید؟ اما با خود فکر نکردی که شاید در درونش از این خنده تمسخرآمیز بگرید! چقدر بیسوادیاش را به رخش کشیدی و حس کردی خودت علامه دهری!!
چقدر بابت اینکه تو را از کاری که سرگرمش بودی به دنبال چیزی میفرستاد و کاری میخواست، بهانه آوردی و نق زدی؟!
کلاه خودت را قاضی کن، بنشین و فکر کن، فکر کن که اگر روزی فرزند خودت با تو این چنین کند، چقدر میشکنی؟ چقدر له میشوی و می توانی دم نزنی؟
تا بحال شده برای یکبار پیش پایش زانو بزنی و با تمام وجود به خاطر تمام سختیهایی که برای بزرگ شدنت به جان خریده، از او قدردانی کنی؟ و التماسش کنی که تو را ببخشد برای تمام روزهای سختی که به خاطر تو گذرانده؟ گرچه او همیشه و از ته دل تمام دردهای ریز و درشتی که به خاطر تو کشیده را فراموش میکند، باز هم آغوش میگشاید و اجازه میدهد هرم گرم نفسهایش را احساس کنی. باز هم از اینکه ثمره وجودش را در کنار خود میبیند آرام میگیرد و لبخند را میهمان لحظههایت میکند.
یادمان نرود تنها با خرید هدیهای با ارزش مادی نمیتوان پاسخ محبتهای مادر را گفت و با تمام شدن روز زن و مادر و تا رسیدن این روز در سال آینده دوباره همه چیز را به دست فراموشی سپرد. یادمان نرود که این روز بهانه است و همه سال که نه! حتی همه قرن و تاریخ هم متعلق به مادر است.