کی از آیین های نوروزی، آیین “سیزده به در” است. این روز از مجموعه جشن هایی است که سر آغاز آن “چهار شنبه سوری” بوده، با “نوروز” به اوج خود می رسد و از آنجا که نوروز باید در جایی به اتمام برسد، در “سیزدهم فروردین” این جشن ها به پایان می رسد.
از آنجا که ما ایرانی ها سنت پسندیده ای برای هر مراسم آیینی / ملی داریم و در آنها همانند نیاکان خود به شعرخوانی می پردازیم از این فرصت استفاده کردیم تا مخاطبان فرهیخته اوج را به 2 قطعه ماندگار از دیوان استاد شهریار مهمان کنیم تا با هم این مراسم پاک آیینی را برگزار کنیم.
سیزده به در
هفتاد سال عُمر هدر شد به هیچ و پوچ/تا این بقیٌه را به چه هیچی هدر کنیم
امروز هر سواره رَود سـیـزده به در/ما چون پیاده ایم به غمخانه سر کنیم
شهریست پر زنعرهء ماشین و راه نیست/کز روی خط کشیٌ خیابان گذر کنیم
اما غمی هم از سر ما وا نمی شود/گر خود به چارگوشهء دنیا سفر کنیم
تنها امید جنت موعود مانده است/آنجا مگر که سیزده ِخود به در کنیم
گوهر فروش
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم/تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز/من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام/جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی/هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت/پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر/عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گرهبند زر و سیم بود/که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/گاهی از کوچهء معشوقهء خود می گذرم
تو از آنِ دگری رو که مرا یاد تو بس/خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر/شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت/شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز/من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام/جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی/هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت/پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر/عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گرهبند زر و سیم بود/که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/گاهی از کوچهء معشوقهء خود می گذرم
تو از آنِ دگری رو که مرا یاد تو بس/خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر/شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت/شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم