ویالی با اینکه فوتبالیستی درخشان بود ولی هرگز خاکی بودن را فراموش نکرد تا جایی که در دوران بازنشستگی دربارۀ دوران فوتبالیاش گفته بود: «من مهاجمی خوششانس بودم.» ویالی نمیخواست دربارۀ بیماریاش صحبت کند ولی به این امید که شاید روایت سرسختی و تسلیم ناپذیریاش بتواند به دیگران کمک کند با آلدو کازولو، روزنامهنگار کوریره دلاسرا، مصاحبهای انجام داد و گفت: «ای کاش یک روز کسی به من نگاه کند یا به من فکر کند و بگوید بهخاطر تو بود که تسلیم نشدم جانلوکا.»
مصاحبه قرار بود دربارۀ کتاب زندگینامه ویالی باشد. لوکا ویالی در دوران فوتبالیاش همیشه فوتبالیستی خاص بود. در زمان مصاحبه کتاب ویالی هنوز چاپ نشده بود ولی او به روزنامهنگار کوریره دلاسرا گفت که علاوهبر فصلهای متعددی که دربارۀ دوران فوتبالی است یک فصل هم به بیماریاش اختصاص دارد. بیماریای که تا آن روز حتی خانوادۀ جانلوکا از آن اطلاع نداشتند.
وقتی خبرنگار ایتالیایی برای هماهنگی با ویالی تماس گرفت او بههیچوجه حاضر نبود در مصاحبه دربارۀ بیماریاش صحبت کند. اما بعد از چندین تماس و اصرارهای خبرنگار او سرانجام پذیرفت به شرطی که هیچ اطلاعات مشخصی دربارۀ وضعیتش در نبرد با سرطان منتشر نشود.
ویالی در این مصاحبه میگوید: «دلم میخواست در زندگیام با این ماجرای وحشتناک روبهرو نشوم ولی خب، ممکن نبود. من این را تنها یکی از مراحل زندگیام میدانم که باید با شجاعت با آن روبهرو بشوم. میدانستم سخت است. بهخصوص صحبت کردن دربارهاش با دیگران و خانوادهام. کسی دلش نمیخواهد عزیزانش را آزرده کند. پدر و مادرم، برادرها و خواهرم، همسرم، کاترین، و دخترهایمان، اولیویا و سوفیا. آدم اینجور وقتها احساس شرمندگی میکند، چون فکر میکند ناراحتی خانوادهاش تقصیر او است. من زیر پیراهنم گرمکن میپوشیدم تا کسی متوجه نشود لاغر شدهام. دلم میخواست آنها ویالیای که همیشه میشناختند را ببینند.»
خبرنگار کوریره میگوید در جریان مصاحبه هرازچند گاه مصاحبه متوقف میشد و او برای راه انداختن دوباره ویالی مجبور میشد به سالهای فوتبالیاش برگردد. به اوایل دوران فوتبال ویالی، زمانی که او شیفتۀ رئیس سامپدوریا بود و به همین خاطر به درخواستهای یوونتوس آنیلی، میلان برلوسکونی و ناپولی مارادونا نه گفته بود.
ویالی میگوید مونتاوونی، رئیس باشگاه سامپدوریا، را آنقدر دوست داشت که هر وقت از دفترش بیرون میآمد احساس میکرد، روی آب راه میرود. رئیس وقت سامپدوریا دو ستارهاش ویالی و مانچینی را آنقدر دوست داشت که حتی اسم سگهایش را جانلوکا و روبرتو گذاشته بود! آنها در کنار هم برای اولین بار و تنها بار با سامپدوریا فاتح اسکودتو شدند، به فینال جام اروپا رسیدند و در ومبلی مقابل بارسلونا در وقتهای اضافه ۱-۰ شکست خوردند.
جانلوکا سپس به یوونتوس میرود و با بیانکونری در استادیوم اولیمپیکوی رم فاتح چمپیونزلیگ میشود. او دراینباره گفت: «بینهایت خوشحال شدم. بار بزرگی از روی دوشم برداشته شد. در همان استادیومی که در جام جهانی ۹۰ مقابل آمریکا یک پنالتی از دست دادم، در استادیومی که مقابل رم پایم شکست. آن شب میدانستم این آخرین شانس من برای قهرمانی در چمپیونزلیگ است. میدانستم اگر موفق نشوم همیشه به یاد آن شب کابوس خواهم دید.»
ویالی درباره یوونتوس با غرور و افتخار صحبت میکند: «وقتی پیراهن یووه را میپوشید وزنش را احساس میکنید. دلتان میخواهد وقتی پیراهن را به جایش در رختکن برمیگردانید حتماً آن را تا کنید و کمی بالاتر از قبل بگذارید.» بااینحال جانلوکا از انتقاد از رسوایی کالچیوپولی خودداری نمیکند. او دراینباره گفت: «آن یووه اگر به قوانین احترام میگذاشت، میتوانست از ۱۰ اسکودتوی آن دهه، دستکم ۶ تا ۷ بار قهرمان شود. ولی رئیس طمع کرد و خواست هر ۱۰ اسکودتو را ببرد و همه چیز را خراب کرد.»
ویالی ولی در جامهای جهانی هرگز شانس نداشت. او در جام ۸۶ مکزیک جوانتر از آن بود که به تیم ملی دعوت شود و در جام جهانی ۹۰ هم آمادگی کافی نداشت. او دراینباره گفت: «اسکیلاچی میتوانست هر کاری که فکرش را بکنید انجام بدهد. من در مقابل او هیچ بودم.» جانلوکا به دلیل اختلافش با آریگو ساکی وقتی برای جام جهانی ۹۴ آمریکا به تیم ملی دعوت شد این دعوت را نپذیرفت. او دراینباره گفت: «البته اشتباه کردم. پیراهن لاجوردی را هیچوقت نباید رد کرد.»
جانلوکا ویالی مردی بزرگ بود که هیچگاه تواضع را فراموش نمیکرد. او در این مصاحبه به خبرنگار کوریره گفت: «من یک مهاجم خوششانس بودم. همیشه سعی میکردم به مانچینی، زولا، باجو و دلپیرو برسم.»
بعد از این بحثهای فوتبالی خبرنگار بالاخره موفق میشود، صحبت را بار درگیر به بیماری بکشاند. به جراحی، شش ماه شیمیدرمانی، و شش هفته پرتودرمانی. او از ویالی میپرسد آیا در روزهای سخت مبارزه با بیماری فکرش را میکرده که بتواند بر آن پیروز شود. جانلوکا در پاسخ گفت: «مهم برنده شدن نیست. مهم این است که چه چیزی را پیروزی میبینید. ده درصد زندگی اتفاقهایی است که برایمان میافتد و نود درصد به این برمیگردد که ما با این اتفاقها چطور روبهرو میشویم. امیدوارم داستان من بتوانند به دیگرانی که با این شرایط روبهرو هستند کمک کند تا با مشکلشان به شکلی درست مواجه بشوند.»
ویالی میگوید حتی اگر یک بار تسلیم بشوید به تسلیم شدن عادت خواهید کرد. او گفت: «امیدوارم یک روز کسی به من نگاه کند یا به من فکر کند و بگوید بهخاطر تو بود که تسلیم نشدم جانلوکا.» شکی نیست بهترین کار برای ادای احترام به یاد و خاطره جانلوکا ویالی هرگز تسلیم نشدن است.
منبع: آلدو کازولو- کوریره دلاسرا