در خاطرات سیدضیاء داستان جالبی است که توضیحدهنده مطالب بالا است. وی مینویسد: «.... مظفرالدین میرزا شاه شده بود و محمدعلی میرزای ولیعهد، عازم تبریز بود [و ما از تبریز به سوی شیراز در حرکت بودیم. در زنجان به هم رسیدیم.] محمدعلی میرزا ما را شناخت و اکرام تمام کرد. پدرم همچنان در تبریز بود. او برای این که لطفی در حق ملازاده جوان کرده باشد، اسب سفیدش را به من هدیه داد. ما به راه افتادیم و همین که به نزدیک قزوین رسیدیم، نوکر تهرانی زیرکی که همراهمان بود از من اجازه خواست که مقداری رنگ خریداری کند. از او پرسیدم: این رنگ را برای چه میخواهی؟ نوکر تهرانی گفت: میخواهم دم اسب را که پیشکش ولیعهد والاتبار است، همچنان سرخ رنگ نگاه دارم. زیرا اسبان خاصه شاهی دم سرخ دارند. من بی خبر از همه جا قبول کردم. به تهران آمدیم و از تهران به سوی شیراز به راه افتادیم. در تمام مدت راه، این خدمتکار تهرانی سوار بر اسب سفید پیش از ما به هر منزلی میتاخت و خانهای برایمان میگرفت که به راحت فرودآییم و استراحت کنیم. چون به آباده رسیدیم، خرابهای دیدیم که آباده نام داشت و در آن جا بود که ناگهان غوغایی برخاست. صاحب خانهای که ما در آن رحل اقامت افکنده بودیم، در روز عزیمت فریادکنان پیش دوید و از من و مادر بزرگم، کرایه محلی را که در آن اقامت کرده و قیمت غذایی را که خورده بودیم، مطالبه کرد. در حالی که ما پیشاپیش کرایه را به همان خدمتکار خوشخدمت تهرانی داده بودیم. بعد از پرس و جوی بسیار، حقیقتی بر من مکشوف شد. حقیقت این بود که خدمتکار تهرانی ما از زنجان تا آباده، همه جا و در همه منازل، به اعتبار این که ما وابسته به خاندان سلطنتی هستیم، مال قهوهخانهها و قهوهچیها را خورده و راه را دنبال کرده بود. دلیل این وابستگی را هم، اسب سفید دم قرمز شاهی ذکر کرده بود. شبهنگام که تنها ماندم، اندیشیدم و به خود گفتم: ببین ما در چه خراب آبادی هستیم که دم قرمز رنگ اسب شاه میتواند اسباب چپاول ملتی باشد و به خود گفتم: سید ضیا! اگر روزی دستت رسید، کاری بکن که بابت دم رنگین یک اسب، خون رنگین ملتی را نمکند.»
حکایت امروز ما نیز همین است. اختلاسهایی که از قدرت پلاک قرمز دم اسب به دست آوردهاند، به هزاران میلیارد میرسد. در کشور ما انتصاب به حاکمیت، خود منبع کسب مال از راه تضییع حقوق مردم است. در فقدان قانون و یا فقدان نظارت جدی بر اجرای آن، ارتباط با منابع و مصادر قدرت، ابزار چپاول میشود. این روزها قوه قضاییه ایران، دست به کار محاکمه کسانی است که نظارت بر اجرای قانون را بر عهده داشتند، اما از مناصب خود در جهت سلب امنیت اقتصادی مردم و کسب ثروت برای خود بهره بردند. یکی از آنان، وقیحانه گفته است که «دوستانش حاضرند کل منطقه لواسان را به نام او کنند.» این دوستان، همان پیشخدمت سیدضیاء هستند که از حق مردم می دزدند و به کیسه صاحب منصبان می ریزند.
تاریخ نشان داده است که قدرت بدون نظارت، منجر به فساد خواهد شد. باید ساختار را اصلاح کرد تا هم اسباب امنیت مردم فراهم شود و هم، « پلاک قرمز دم اسب دولتیان» احساس قدرت ناشی از «وصل به قدرت» ایجاد نکند و مقامات حکومتی و وابستگان خرد و کلانشان، از فرصت «عدم پاسخگویی» و «نظارتناپذیری» برخوردار نشوند.
پ ن: نویسنده متن مشخص نیست.