دو روزی گذشت
از کلاس #آیلاند ( آنلاین ) !خانم معلم ریاضی…
من اما…
هنوز درد می کنم…
بله … من درد می کنم. تمام بودنم درد می کند… جلد کهنه ی شناسنامه ام درد می کند…
شاگردهای نوجوان جویای نامم مرا به سخره گرفته اند… تمام راه بیست و سی ساله ی معلمی ام به گل نشسته است… کجای راه را اشتباه رفته ام؟مگر روی سردر وزارت فخیمه ی ما ننوشته بودند: آموزش و پرورش؟کجاست این پرورش؟
شاگردهای جوان من چرا لرزش صدایم را نشنیدند؟چرا دغدغه هایم را برای پیش راندن شان ندیدند؟مگر می شود جوانی خام به پدر و مادر فرتوت خود بخندد؟مگر من در مادری و معلمی کم گذاشتم؟شاگردهای من کجا گم کردند انسان بودن را؟چراغ و آیینه ها را؟
خدایا… خداوندا… خسته ام
خسته از آهن سرد کوبیدن…
خسته از آیینه داری در محله ی کوران…
ولی ادامه می دهم… دست های خسته ام را به کمر می گیرم و باز بلند می شوم و به راه می افتم…
این طفلک ها… شاگردهای من…. راه را از چاه نمی شناسند…
من راضی ام.
اگر به خندیدن به گویش من و بی دانشی مجازی من آرام می گیرند بگذار بگیرند...
من شمعی می شوم که در پناه نور رو به زوالم قدمی چند پیش پایشان روشن تر شود…
اگر خنده بر من آرامتان می کند، باز هم بخندید….
من راضی ام…
من نردبان اوج شما هستم… گام های خشن شما پیکر خسته و فرتوت و دردمندم را نمی فرساید فرزندانم…
من هم صدای اینمعلم میانسال ریاضی کشورم را شنیدم… و از شدت درد گریستم… درد من، درد نابلدی و بی سوادی معلم نبود… درد بی شعوری دامن گیر نسل جوانی بود که دانش آموزان ما هستند… اینمعلم پنجاه و چند ساله به یقین از علم و معرفت و کمالاتی در حیطه ی درس و زندگی برخوردار است که گماننمی کنم شاگردانش وقتی به سن و سال او رسیدند، بهره ای از مهارتهای زندگی و علمی او را ببرند… دلمسوخت برای معلم میانسال کشورم که در این روزهای تلخ تر از زهر… در این روزهای کشدار بی شور و شوق.. با اندک حقوق ماهیانه اش،حجم اینترنت می خرد تا با دانش آموزان بی معرفت خود کلاس آیلاند تشکیل دهد…. و شاگردانش به جای یادگیری درس های فراموش شده در شکار اشتباهات گفتاری او هستندکه آبرویش را بریزند… آبرویمعلم ریختنی نیست…. دلم سوخت… برای این نظاممعلم کش رجّاله پرور حامی اراذل و اوباش…. دلم سوخت….و یادم آمد استاد فریدون جنیدی بزرگ که حافظ و نگاهبان و محرم بی بدیل شاهنامه ی بزرگ فردوسی است و حتی روشن و خاموش کردن رایانه را نمی داند… جنیدی بزرگ… فرزند ایران بزرگ… فرزند فردوسی بزرگ… صاحب داستان بلخ… رایانه نمی داند… کاش من و ما هم رایانه نمی دانستیم ولی ذره ای از کمال و نگاه و بینش این مرد و مردان و زنان بزرگ را به میراث می داشتیم… کاش…
به قلم: محمود شعبانی
t.me/dr_saeidrostami