تغییر

حدودا چندماهه که با تاسیس باشگاه جدید در شاهین شهر و تاسیس پایگاه ورزشی، تغییرات رفتاری اطرافیان رو حس میکنم. قطعا دلیل عمده تمایل به بودن در این جایگاهه که به هر دلیل میسر نشد ولی در ادامه بیشتر رنگ غرض ورزی پیدا کرد و حس میکنم دوستی چند ساله تبدیل شده به دشمنی محض، به نحوی که نه تنها حسی بین ما بوده بلکه غریبگی بیداد میکنه. از طرفی یکسری افراد رو مطابق عادت همیشگی میدون دادیم. کسانی که تا چند ماه پیش با هر واسطه ای سعی در نزدیک شدن و ایجاد ارتباط داشتند الان قدری درگیر جو شدند. به قول مهران مدیری :” همه ما پتانسیل جوگیر شدن داریم”. در این مقوله به قدری نمایانه که از رفتار خودم پشیمونم. با این حال چند روز پیش استاد گرانقدر خودم رو ملاقات کردم، آقای دکتر گایینی. مثل همیشه خوشرو، پرانرژی و به روز. بعد از کلی اظهار نارضایتی از وضع موجود، ایشون برای بنده چند بیت شعر خوندند و بهم پیشنهاد مطالعه ادبی کردند. برای شروع بد نبود…

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند
همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ست

************************

گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیست

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

****************************
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
**************************
به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد
سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و نا گاه به هم می‌ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد
آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد
این نوشته در دل نوشته ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.