شش قدم تا درک جایگاه دانشگاهیان در ورزش ایران
قدم_اول: آزمون دکتری، به ظاهر آخرین دروازه به سمت خوشبختی و علم بینهایت و مرزی بی انتها برای کسب احترام جامعه. در آزمون که نشسته ای خیالت راحت است، کتابهای حفظ کرده با چاشنی زبان انگلیسی همه مشکلاتت را حل خواهند کرد. در حین آزمون عده ای اسامی قبول شدگان را از قبل میدانند. حسی ویرانگر که نزدیک است امیدهایت را نابود کند. آنطرف تر دکترای پولی هم طرفداران زیادی دارد. گویی عده ای برای دکتر شدن از بقیه مستعدتر که نه، پول دارتر هستند. سئوالات آزمون قبلی (غیر متمرکز) هم حکایت جالبی داشت، با یک سئوال قرار بود مشکلات ورزش کشور را حل کنیم. آزمون جدید هم که دیگر صدای همه را درآورده است. خلاصه این آزمون، هزار حرف دارد و تنها یک حدیث.
قدم_دوم: جلسه مصاحبه، حس خیس استرس در مقابل آنهایی که بارها اسمشان را بر روی کتاب ها دیده و خوانده ای. همیشه با خود میگفتی فلان استاد بزرگ رشته چه شکلی است و چه جور آدمی است. بر خودت مسلط میشوی، به خودت نهیب میزنی، تا اینجا راه را که آمده ام، باقی راه را هم خواهم رفت. سئوالها یکی پس از دیگری پرسیده میشوند. تئوریها، نظریات، تعاریف. ناگهان یکی می پرسد؛ تا کنون در عمل چه کرده ای؟ بالاخره خوشحال می شوی. یکی پیدا شد که کار عملی هم برایش مهم باشد. یکی پیدا شد که بپرسد در این سال های تحصیل برای ورزش و برای رشد عملی خود چه کرده ای؟ توضیح میدهی. ناگهان متوقف میشوی، استاد میگوید منظورم از کار عملی مقاله است، ISI. هر کار کرده ای، خوب است باتجربه شده ای ولی برای مصاحبه و دوره دکتری ارزشی ندارد. اینجاست که متوجه می شوی: بزرگترین مشکل ورزش کشور مقاله ISI است.
قدم_سوم: ورود به دوره دکتری، کلاسهایی که حاشیه اش از متن زیباتر است. قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد، خوشحال هستی که خانواده و هم کلاسیهایت تو را دکتر صدا میکنند. پدر بزرگم میگفت، چه دکتری هستی؟ دکتری که نتواند آمپول بزند، دکتر نیست. به هر حال روزها و سال ها از پس هم می گذرند. گوشه کتابخانه، اولین و آخرین جایی است که قرار است مشکلات ورزش کشور را حل کنی. هر روز به خودت افتخار می کنی و احساس موفقیت در تو نهادینه می شود. تعداد مقالاتت روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند و خوشحال هستی که در نقطه ای به نام «تخصص» عمیق (غرق) شده ای. سطح معنی داریت روز به روز بیشتر شده و روایی رویاهایت کاهش مییابند.
قدم_چهارم: هوش اندکی می خواهد کشف روابط غیر رسمی حاکم بر محیط دانشگاه. قرار نیست همه با هم خوب، متحد و البته هم قسم باشند. به یک استاد که نزدیک می شوی، عده ای مخالف آن استاد، دیگر تو را نمی شناسند. جواب سلامت دیگر داده نمی شود و تصادفاً اسمت در لیست سیاهی نانوشته حک می شود. این روزها هواشناسی، تخصصی است که اگر نباشد، کلاهت پس معرکه است. عده ای نیامده بازی را یاد گرفته و موفقیت را روسیاه کرده اند. قرار نیست نخبه، پدیده و یا خط شکن باشی، با «فلانی» که باشی، کار تمام است.
قدم_پنجم: دفاع، پایانی سخت ولی خوشایند بر یک سناریوی از پیش تعیین شده. تازه می فهمی که غیر از دانشگاه، هیچ جای دیگری برای کار کردن موجود نیست. تازه اگر هم باشد، دیگر کلاس کاریت اجازه نمی دهد آن را انتخاب کنی. دیگر لازم نیست آستینت را بالا زده و به میدان بروی. دغدغه ات تنها و تنها دو چیز است. دانشگاهی خوب که جذب شوی و هر چه زودتر و سریعتر با کشف فرمولهای پیچیده، دانشیار و استاد تمام شوی. تازه متوجه می شوی یک روز عبور از فدراسیونها و وزارتخانه و ادارات کل و … به خروج از اتاق کار و رایانه ات نمی ارزد. شاید گرفتن یک طرح پژوهشی چند ده میلیونی پای تو را به این نهادها باز کند. به هر حال از خودت راضی می شوی و کم کم جا پایت محکم می شود. زمان میگذرد و تو در جلسه مصاحبه دکتری از دانشجو سئوال می کنی: تعداد مقالاتت چند تا بود؟
قدم_ششم: دکتر شده ای با این تفاوت که دیگر خودت نیستی. مسئولیت قبول می کنی و چیزی به نام تجربه و خطا به یاریت می شتابند. با گذر زمان، تجربیاتت و البته نارضایتی ات بیشتر و بیشتر می شوند. دیگر آنچه هستی تو را سرخوش نمی کند. وضع باید تغییر کند. ورزش باید علمی شود، ورزش باید به صاحبانش برگردد، ورزش باید و هزار باید دیگر … اینجاست که میفهمی جایگاهت را ارزان فروخته ای و دیگر دیر شده است.
منبع: کانال دکتر رضا شجیع