حمید سوریان در آغوش علیرضا دبیر و علی دایی!

آخرین تصویر از نابغه دردناک است. به پشت افتاده روی تشک آبی. نفس بریده. دستش رها شده و بی حال روی قفسه سینه. زل زده به دوربینی که انگار چشم خداست.images

درست مثل پلان آخر و دردناک فیلم «سرزمین هیچکس» به کارگردانی دانیس تانویچ محصول ۲۰۰۱. آنجا هم دوربین از بالا سرباز بوسنیایی را نشان می دهد که روی مین رفته اما هنوز زنده است. اگر پایش را بلند کند مین منفجر می شود. نماینده های شرکت سازنده مین می آیند برای نجاتش. اما می بینند نمی شود کاری کرد. سرباز را رها می کنند. زنده است اما روی مین. تکان بخورد کشته می شود… تنها رهایش می کنند و دوربین از آسمان او را نشان می دهد. رها شده. به پشت افتاده. زل زده به دوربینی که انگار چشم خداست.

حمید سوریان نابغه تمام عیار کشتی فرنگی است. از آنها که سالهاست همه برای عکس گرفتن با او همدیگر را هل می دهند. نامش با مدال طلا گره خورده بود اما دیشب تنها جمله اش بعد از شکست، مثل خنجری زنگ زده جگر آدم را خراش داد.« حیف! بد تموم شد». قصه قهرمانی اش تلخ تمام شد.
حال او را علیرضا دبیر بهتر از همه می فهمد. دبیر هم قهرمان جهان بود. اسطوره. قهرمان المپیک سیدنی. با مصدومیتی کهنه و در میان فریادهایی که می گفتند آماده نیست، خودش را به آتن رساند، آنجا شکست خورد و با کشتی خداحافظی کرد. از آن شکست هایی که یادش هنوز هم کام آدم را تلخ می کند.

علی دایی بهتر از همه حال سوریان را می فهمد. دایی ستاره بود. اسطوره. اما در میان انتقادات فراوان به جام جهانی ۲۰۰۶ رفت.

نمایشش آنجا کم فروغ بود. ناامیدکننده. همه در خروج از تیم ملی را نشانش دادند. طفل های نی سوار که ماه های عمرشان به تعداد گل های ملی او نمی رسید هم علیه اش شعار دادند. دایی خداحافظی کرد. تلخ. بعد از آن همه افتخار حرفش همان حرف سوریان بود. :« حیف! بد تموم شد».

حمید سوریان با صورتی که همیشه ضرب خورده بود. زیر چشم هایش کبود می شد تا بغل بغل برایمان طلا بیاورد. بچه شهر ری که نه دلیجان داشت نه هفت تیر می کشید اما از هر جوینده طلای دیگر در خورجین اش بیشتر طلا دارد.

حمید سوریان که به خاطر هدیه کردن آن مدال طلا به محمود احمدی نژاد در روزهای غبارآلود پس از انتخابات ۸۸ با نکوهش ها و سرزنش هایی رو به رو شد و گفتند به واسطه آن حرکت امتیاز وارد کردن یک خودرو ۸ میلیارد تومانی را از دولت وقت گرفته است.

حمید سوریان که رابطه اش با محمد بنا از شاگردی – استادی به پدر- پسر ارتقا یافته بود. همان شیفتگی که باعث شد بنا، حسن رنگرز قهرمان جهان را خط بزند و دوبند تیم ملی را تن طلایی ترین حمید تاریخ کشتی ایران کند. بنا روی او قمار کرد.

مثل شرط بستن روی درخت بید به این امید که خرما بدهد و حمید نخل شد. ریشه زد در دل تاریخ ورزش ایران. ریشه زد در قلب همه مردم ایران. خرمای طلا داد.

پرویز پرستویی در اینستاگرامش برای او و محمد بنا نوشت می گویند« پیک هفتم همه را ساقی می کند». اشاره کرد به ضربه فنی شدن سوریان در حالیکه هفت امتیاز از حریف پیش بود. خدای من! سوریان هفت امتیاز پیش بود و ضربه فنی شد؟ این شاهنامه چرا پایانش خوش نبود؟

«شکست و پیروزی دو روی یک سکه هستند»، «ما باید این شکست ها را ریشه یابی کنیم» و « این شکست ها چیزی از ارزش های ورزشکاران ما کم نمی شود» و … اینها حرف های تازه ای نیست. آنقدر شنیده ایم که مثل دلواپسی دلواپسان نه تازگی دارد و نه باورمان می شود! حمید سوریان هم باورش نمی شود. زل زده به سقف سالن. نفس بریده.

حمید باخت، از بس که جان نداشت. مثل قاصدی که سالها دویده. کیلومترها. نفسش بریده بود. روی تشک دراز کشید. زل زد به سقف سالن. چشم در چشم خدا. انگار می خواست بگوید چراغ ها را خاموش کنید، من می خواهم قرن ها بخوابم.

قصه نابغه روی تشک تمام شد. نفرین به تشکی که شانه های تو را بوسید! دوست داشتیم با مدال برگردد. با گردنی افراشته. با آن لبخند محجوب گوشه لبش. با آن کبودی های زیر چشم. اما او بی مدال ماند تا بیاید و علیرضا دبیر و علی دایی را بغل کند. تنگ. و بگوید: :«حیف! بد تموم شد».

این نوشته در عمومی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.