دلخوری

خدایا در جایگاهی نیستم که ازت دلخور باشم، دوست هم ندارم ناشکری کنم ولی آخه قربونت انگار تیک زدی هر روز یه مورد تازه من داشته باشم. هر روز یه برنامه پیاده میکنی. خیلی دلم پره از همه چی و همه کس، فقط نمیخوام خیلی از حرمت ها از بین بره وگرنه حرف می زدم. حرف هایی که چند ماهه هست رو دلمه و بدجور سنگینی می کنه.
قربون عظمت و بزرگیت! فقط یه سوال، من که تو حال و هوای خودم بودم؟ هر شرایطی خواستی برام پیش آوردی گذاشتم پای امتحان، هر چی سختی بود ریختی پایین فرض کردم بعدش سرازیریه ولی بابا به خدا من هم آدمم، ظرفیتم ناچیزه، سرریز میشه، بس نیست؟؟؟ حالا که دیگه همه چیز تموم شده چرا حکمتشو نشونم نمیدی؟؟؟چرا عذابهات سختتر میشه؟؟؟در حدی نیستم که گله کنم چون از قهرت می ترسم ولی بدون من به واسطه اتفاقاتی که فقط واسطه حکمت یا امتحانت بودم از همه جا رونده شدم، همه بهم تهمت میزنن و با همه مشکل پیدا کردم. فقط دریاب همین

این نوشته در دل نوشته, عمومی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «دلخوری»

  1. رها می‌گوید:

    منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد

    رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟

    تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

    تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،

    یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

    طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

    تویی زیباتر از خورشید زیبایم،

    تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

    وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟

    رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

    این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

    به پیش آور دو دست خالی خود را.

    با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

    غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

    بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

    بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان

    قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم

    قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

    برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من

    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

    ترا در بیکران دنیای تنهایان.

    رهایت من نخواهم کرد

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.