برموج غم نشسته منم، در زورق شـکستـــه منـــم، ای نـاخـــدای عــالـم!

ساغر شکسته! (شعر از معینی کرمانشاهی)

خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته
ای خدای بی‌نصیبان، طاقتم ده، طاقتم ده!
ای قبله‌گاه ما غریبان، طاقتم ده، طاقتم ده!

ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی در میان توفان!

برموج غم نشسته منم در زورق شـکستـــه منـــم ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زده‌شـد یک‌بـاره مـهـــر غـم زده‌شــد بــر ســرنـوشـت آدم

ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی

تـو تشنـه‌ کـامم کُشتی در ســــراب نــــاکــــامـی‌هــا ای بــلای نافرجامی‌ها
نبــرده لـب بــــرجــامــی می‌کشم به‌ دوش ازحسرت بار هستی و بدنامی‌ها
برموج غم نشسته منم در زورق شـکستـــه منـــم ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زده‌ شـد یک‌بـاره مـهـــر غـم زده‌ شــد بــر ســرنـوشـت آدم

ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی

حکایت از چه‌کنم؟ شکایت از که‌کنم؟ که خود به دست خود آتش بردل خون شده نگران زده‌ام!
حکایت از چه‌کنم؟ شکایت از که‌کنم؟ که خود به دست خود آتش بردل خون شده نگران زده‌ام!

برموج غم نشسته منم در زورق شـکستـــه منـــم ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زده‌ شـد یک‌بـاره مـهـــر غـم زده‌ شــد بــر ســرنـوشـت آدم
تـو تشنـه‌ کـامم کُشتی در ســــراب نــــاکــــامـی‌هــا ای بــلای نافرجامی‌ها
نبــرده لـب بــــرجــامــی می‌کشم به‌ دوش ازحسرت بار هستی و بدنامی‌ها
بر موج غم نشسته منم در زورق شـکستـــه منـــم ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زده‌شـد یک‌باره مـهـــر غـم زده‌شــد بــر ســرنـوشـت آدم

ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی
ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی
ساغرم شکست ای ساقی رفته‌ام زدست ای ساقی…

این نوشته در عمومی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.