سنخیت

این روزها درگیری های ذهنیم شده سنخیت افراد با من.چرا اینقدر سریع عوض میشیم؟ با کوچکترین تغییر در جایگاه ها فطرت هم تغییر میکنه؟ نمیدونم مشکل از منه یا دیگران؟ اصلا ذات این تغییرات به چی برمیگرده؟ به افراد یا به محیط؟

نمیدونم باید خودم رو تغییر بدم یا تلاش کنم سایرین رو عوض کنم ویا اصلا من همرنگ جماعت بشم؟

فکر که میکنم میبینم شاید اگه چند ماه پیش یه تذکر ساده و در عین حال یه حقیقت تلخ را جدی می گرفتم و یا اگه از ابتدا کمتر یه عده رو بها می دادم اینجور نمیشد! همیشه باید یادم باشه که  من فقط و فقط یه استاد ساده دانشگاهم، شاید صرف یه معلم نه بیشتر و خیلی دوست دارم فقط یه استاد دانشگاه بمونم! فعلا این آغاز ماجراست! حالا فقط باید یه چیزایی رو اندازه گیری کنم مثل ظرفیت اطرافیانم، مثل تغییرات کوتاه مدت رفتاریشون و حتی ارتباطشون با خدا. به نظرم وقتشه که متر و شاخصاما تغییر بدم!

پ ن:

۱- بابت اتفاقات اخیر خوشحالم. شاید نه خیلی وقت پیش چنین چیزایی سالی یک بار هم اتفاق می افتاد کافی بود اما اکنون نمیدونم حداقل حسی نیست. اتفاقات خوب در هر قلمرویی هیچ حسی ایجاد نمیکنه.

۲- بودن بعضی آدما شناختن ادمای جدید و نگاهشون حس متفاوتی به آدما میده. نمیدونم چه چیزی در پیش است اما میدونم الان خیلی امیدوارترم.

۳- خسته ام  اما نه گاهی برای خستگی است و نه گاهی برای استراحت، اگر چه اینگونه می نماید که انرژی ها خیلی بیشتر از اونیه که بشه حسابش کرد.

این نوشته در دل نوشته ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.