موندن یا رفتن؟!

شاید بیش از ده بار شده که تو سه چهار سال اخیر دلم خواسته از ایران برم. دلایلش مختلف بوده ولی غیر از وابستگی به خونواده، هیچ وقت نتونستن به یه سری سوالا جواب بدم و خودمو قانع کنم که چرا باید برم و آیا اصلا بایدی در کار هست یا نه؟خوب اینجا حرفم رو با این موضوع که اعمال بر اساس نیت هاشون ارزیابی میشن شروع میکنم.
اگه میخوای بری، نیتت چیه؟ چرا میخوای بری؟ دنبال چی میخوای بری؟ خوب این سوال خیلی تکلیف رو روشن میکنه، من برا کسی که میخواد بره چون اینجا بساط عشق و حالش جور نیست نمی نویسم و فکرهم نمیکنم اونی که همچین وضعی داره سر از وبلاگ من در بیاره، ولی اگه هم در آورد خوب تکلیف معلومه! میخواد بیرون از چارچوب دین اسلام و فرهنگ ایرانی زندگی کنه و خوب دیگه نمیشه بهش گفت کجا میخوای بری! لابد باید بهش گفت حتما برو!
اما بقیه چرا دارن میرن؟ خیلی ها هیچ جوابی ندارن برا این سوال، و به این ها هم هیچی نمیشه گفت! کسی که همین طوری داره میره، چون دوستش رفته چون بقیه رفتن یا چون فعلا بریم ببینیم چی میشه! خوب اینم لابد نمیشه منعش کرد، لابد باید بره! البته بهش نمیشه گفت حتما برو! من تو تحلیل های دیگه بهش میگم نرو! ولی الان فعلا حرفی ندارم بهش بزنم!
اما بالاخره اونایی که جواب دارن برا رفتن شون، جواب هاشون مختلفه، از اینکه اینجا نمیشه کار کرد، از اینکه اینجا استاد نیست، امکانات نیست، حمایت مالی از دانشجو نیست، تزی که انجام میدی معلوم نیست به چه دردی میخوره تا یه مقداری مباحث سیاسی اجتماعی که ازش شکایت دارن. همه حرفاشون هم درسته، وقتی یه دانشجو که تو ایران کنکور قبول نشده (یعنی بقیه نه من)، از یه دانشگاه اروپایی با حمایت مالی پذیرش میگیره که بره درس بخونه و مخارجش تامین بشه و در کنارش وقتی برمیگرده یه پولی هم تو جیبش باشه! چرا میخوای منعش کنی؟ خوب مگه دیوونه است که بمونه اینجا پشت کنکور یا مثلا بره تو یه دانشگاه و سر یه تز مسخره با یه استاد مسخره سر و کله بزنه؟!؟
خوب حالا این مساله رو بزار کنار این مساله، یه دشمنی اومده حمله کرده، یه مشت جوون هستند که میتونند درس بخونند چه داخل و چه خارج و بعدا هم بالاخره این جنگ تموم میشه و هر اتفاقی که بیفته و هر کی که این جنگ رو تموم کنه و هر حکومتی که بیاد به تخصص اینا نیازه و حقوق و … تامنیه، چرا این آدما رفتن جنگ؟
حالا برگرد به مساله خارج رفتن، هیچ دو دو تا چهارتا کردی که وقتی تو میری خارج، اون دانشگاه و کشور دیوونه نیست مخارج تو رو بده و این مخارجی که داره میکنه نتیجه ای داره برا صنعتی که داره حمایت میکنه و اون صنعت دوباره داره پول رو از مردم تو میگیره؟ یعنی تو میری یه پولی میگیری و یه کمکی میکنی به اینکه بعدا باز اون ور دنیا جلوتر باشه از کشور تو ، اگه برنگشتی که این مسیر رو ادامه میدی و اگه برگشتی مثل خیلی ها یادت رفته که هدف چی بود! دیگه تلاشی نمیکنی برای اینکه این فاصله رو کم کنی، برا اینکه یه روزی تو کشور تو هم صنعتی باشه که از دانشگاه حمایت کنه و براش توجیه داشته باشه.
اگه داری تلاش میکنی که بری حواست باشه که فقط خودت ملاک تصمیم نیستی، فقط قرار نیست برا رفاه خودت تصمیم بگیری، برا این خاک و برا نسل های قبلی و نسل ها ی بعدی هم تو وظیفه ای داری، و این طوری نیست که بگی چون سخته میرم راحت باشه! این روند رو تا کی باید ادامه بدیم؟ چرا تو نمی مونی تا دو سه نسل بعد دیگه رفتن بدون توجیه بشه؟ واقعا این مسئولیت تو نیست؟ آیا نباید بمونی و بجنگی و اگه نه کی باید این کار رو بکنه؟!؟
اگه با موندن تو چند نسل دانشجوی متخصص تربیت میشه، اگه با موندن تو یه صنعت پا میگیره و رشد میکنه، اگه با موندن تو ۱۰۰ نفر متخصص تربیت میشن و کار میکنن، تو با رفتنت داری همه اینا رو دریغ میکنی، اگه هم داری میری که برگردی و مطمئنی از خودت که وقتی برگشتی عوض نشدی و باز انگیزه سازندگی داری، بازم دو دو تا چهار تا کنی می بینی عواقب رفتن و متخصص برگشتنت بیشتر از عواقب نرفتنت هست، اگه واقعا فکر کنی و این رو ببینی که رفتنت کمک میکنه به عقب مونده موندن کشورت و پیشتاز بودن کشورهایی که داری میری و اگه واقعا به نقش خودت نگاه کنی و فقط خودت رو نبینی با اطمینان بالایی میگم که تو هیچ زمینه ای هر چقدر هم که عقب باشیم جایی برای رفتن نمی مونه. شاید این گله مطرح بشه که چرا دولت نباید شرایط رو فراهم کنه و چرا نباید اینجا شرایط اون طوری باشه و … ولی من با اطمینان میگم که این وظیفه ماست که برای همینا هم بجنگیم، اگه جو اشتباهه اگه قانون غلطه و هزار و یک اگه دیگه، اگه ما برای درست کردنش تلاش نکنیم و به اندازه خودمون هر چقدر کم هم که باشه این مسیر رو هموارتر نکنیم، چه دلیلی خواهد بود که یه روزی وضعیت بهتری پیش بیاد …

دی ماه سال 90 بود که دوباره یک انفجار اتفاق افتاد و یک خانواده داغدار شد و یک نفر به جرم اینکه میخواهد کشورش وابسته نباشد به شهادت رسید.shahid

هیچ تامل کرده‌ایم که فقط در ۱۰ سال گذشته چه تعداد انسان توسط دولت آمریکا کشته شده‌اند؟ همین کشور عراق کنار گوش مان از ۲۰۰۴ تا حالا طبق آماری که ویکی پدیا میدهد و اعداد مختلفی در آن ذکر شده از منابع مختلف بالای صد هزار نفر غیر نظامی کشته شده‌اند. این یکی از کشورهاست، افغانستان هم یک نمونه و …
حالا هیچ تامل کرده‌ایم که چه تعدادی از جوانان ما بهترین سال های عمرشان را در آمریکا می گذرانند و خدمت میکنند به توسعه کشوری که این همه آدم را به راحتی و بدون پاسخ گویی به هیچ کس میکشد؟ آیا این یاری ظالم نیست و آیا کسی که ظالم را به هر اندازه یاری کند در ظلم او شریک نخواهد بود؟!؟
حرف دیگری نیست که هر چه بگویم تکرار است و تکرار ملال آور، اما آنکه می رود نه به کشورش که به انسانیت خیانت میکند، خیانتی که نسل های بعد باید تاوان آن را بدهند بدون آنکه بدانند تاوان رفتار چه کسانی را پرداخت میکنند …

از همه این حرفها که بگذریم تازه میایم سر مساله خودم، خیلی دوست دارم تعهدم تموم شه و برای فوق تخصص برم ولی هر موقع فکر می کنم میبینم دلیل قانع کننده ای ندارم که منطقی باشه، فکر می کنم فقط و فقط برای فرار از خیلی چیزهاست که دارم زور می زنم. امسال به خاطر شرایط بد اقتصادی جور نمی شه ولی شاید ترم بهمن یا تابستون آینده به عنوان فرصت مطالعاتی برم. رفتنمو دلیلی توش نمی بینم ولی شاید برای برگشتن دلیل قانع کننده ای داشته باشم. امید بخدا

این نوشته در دل نوشته, عمومی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «موندن یا رفتن؟!»

  1. وحیده می‌گوید:

    سلام آقای دکتر.
    منم دارم تصمیم میگیرم برم یا بمونم.
    منم عضوی از دانشجویان جامعه پزشکی ام.ترم های اول بدون درد تردید موندن یا رفتن بودم و به اصطلاح دوران مرفهان بی دردو میگذروندم تا اینکه……….
    نمینویسم از درد های مردمی که دردشونو دیدم.درد ما درد فرهنگه لگد مال شده ای هست که هر روز بیشتر از پیش به لگن کشیده میشه.
    دردم درد پول”یه کار عالی”و رفاه مالی نیست.
    من هر روز دارم توی این جامعه درد میکشم.اصلا امنیت فکری و روانی ندارم.امنیت احترام ندارم.
    میخام خودمو به خدا بیشتر نزدیک کنم و اونم فقط توی تنهای ممکنه.
    توی جمع هایی که ادعای دین میکنن وارد نشیم بهتره.
    چند روز پیش رفتم جشنواره کتابت قرآن مجید.خوایتم آروم تر شم.اما باز بهم ثابت شد که نباید در جمع این افراد مدعی شرکت کرد.
    کل مراسم بود غیبت و پر از آدمای هرزه.
    فکرم خستس.گاهی که فکر میکنم بهاینکه 3 سال دیگه درسم تموم میشه” از خدا میخام کمکم کن تا تحمل کنم این دورانو.
    اینجا فقط تک بعدی عمل میشه.
    چند درصد از دانشجوها و جوان ها در زمان تحصیل بهدنبال تفریحات سالم دیگه مثل هنر”موسیقی”ورزش”و کار نیمه وقت میرن؟
    من هر 4 تاشو تجربه کردم ولی به حالت چندش آوری از این محیط ها بدم اومده.
    جایی که ارزش یک زن فقط در حد تن هست.
    خسته ام ازینکه هیچ کس به فکر ارزش یک انسان نیست.
    رفتن میتونه مقدمه بشه برای پیدا کردن خودم.
    ترجیح میدم تو کشوری باشم با همین خصوصیات چندش آور”اما لااقل مردمش ادعی خداپرستی نداشته باشن.
    اونقدر خسته فکری ام که دیگه جایی برای موندنم نذاشته.
    فقط از خدا میخام که هیچ وقت به من دختری نده که بخاد همه حقارت هایی که به ما زنان وارد شده روببینه و درک کنه.
    اینا دردای روانی که به من وارد شده.

    • admin1 می‌گوید:

      سلام
      حرفتون کاملا منطقیه و متاسفانه من هم تا حدودی این معضلات رو درک کردم. متاسفم برای جامعه ای که تعلق به امام زمان داره و داره رو به زوال میره.جوون های الان کجا و جوونها و دانشجوهای زمان جنگ و انقلا ب کجا؟!!! داریم از جنگ نرمی ضربه میخورم که اصلا نفهمیدیم کی اومد و کی میره؟ امیدوارم خدا عاقبت همه جوون های این مملکت رو به خیر کنه

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.