شب سخت؟؟؟!!!

همیشه فکر میکردم شب هایی که حالم خوب نیست و مریضم، اگه صبح بشه دیگه شبی به اون سختی نخواهم داشت. همه اون شب های بیماری یا مصدومیت ( شب هایی که آرزوی سلامتی داشتم) گذشتن. بعد شب هایی رسید که پر از استرس بودم و نتونستم بخوابم. به خودم میگفتم اگه این شب صبح بشه دیگه تکرار نمیشه و شبی به این سختی دیگه ندارم ولی…
دیشب شبی بود که تا حالا تکرار نشده بود. شبی سخت تر از همیشه و فراموش نشدنی. شبی که حاضر بودم زندگیمو بدم و نبینمش، شبی که اصلا دوست نداشتم توش قرار بگیرم ولی در عین سلامت و بدون استرس برام پیش اومد. خیلی دلخورم از خدا که می دونست تو دل من چه خبره و سر رام اون شرایطو قرار داد. ناامید نشدم شاید الخیر فی ماوقع…

این نوشته در دل نوشته, عمومی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «شب سخت؟؟؟!!!»

  1. دانشجو می‌گوید:

    استاد سلام
    چه اتفاقی افتاده تو اون شب که شما انقدر ناامید شدید؟ ما رو شما یه حساب دیگه می کردیم ها

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.