همیشه فکر میکردم شب هایی که حالم خوب نیست و مریضم، اگه صبح بشه دیگه شبی به اون سختی نخواهم داشت. همه اون شب های بیماری یا مصدومیت ( شب هایی که آرزوی سلامتی داشتم) گذشتن. بعد شب هایی رسید که پر از استرس بودم و نتونستم بخوابم. به خودم میگفتم اگه این شب صبح بشه دیگه تکرار نمیشه و شبی به این سختی دیگه ندارم ولی…
دیشب شبی بود که تا حالا تکرار نشده بود. شبی سخت تر از همیشه و فراموش نشدنی. شبی که حاضر بودم زندگیمو بدم و نبینمش، شبی که اصلا دوست نداشتم توش قرار بگیرم ولی در عین سلامت و بدون استرس برام پیش اومد. خیلی دلخورم از خدا که می دونست تو دل من چه خبره و سر رام اون شرایطو قرار داد. ناامید نشدم شاید الخیر فی ماوقع…
-
مطالب اخیر
دیدگاههای اخیر
- admin1 در سوابق و فعالیت ها
- علبخانی هستم سالن شاهین شهر در سوابق و فعالیت ها
- admin1 در تماس با من
- حمید فتاحی در تماس با من
- admin1 در سوابق و فعالیت ها
آمار سایت
استاد سلام
چه اتفاقی افتاده تو اون شب که شما انقدر ناامید شدید؟ ما رو شما یه حساب دیگه می کردیم ها
سلام. خودمم نمیدونم
فقط دعام کنید
روزهای سختی دارم میگذرونم