گاهی خم میشود کمرش زیر بارهایی که جز او هیچکس تابش را ندارد، گاهی یا علی هم بگوید باز بارش از تحمل و توان خارج است. این همان مردی است که بار به مغازه میبرد و بار از ماشین خالی میکند و از مغازهها برای من و تو ویترین رنگارنگ میسازد.
گاهی داربست را محکم نبستهاند و پایش کج میشود و سر و ته نبودن سایه بر سر خانوادهاش را با چند میلیون دیه به هم میآورند، حتی اگر زنده هم بماند شانس نیاورده چون یک عمر معلول و از کار افتاده میافتد گوشهی خانهی اجارهای.
این همان مردیست که با دستهای پینهبسته آجرها را دانه دانه به چند متر ارتفاع پرت میکند و برای صاحب خانه شدن من و تو خانه میسازد. سرکارگر سرش داد میزند و تحقیرش میکند اگر کوچکترین خطایی از او سر بزند، حتی اگر موهایش سفیدتر از سرکارگر باشد.
این همان مردی است که برای من و تو سیمان و کاشی میسازد. امروز بینتیجه به خانه بازگشت و باز، تاب نگاه کردن به چشمان فرزندانش را نداشت، امروز هم با همهی کارگرهای دیگر رفتند اعتصاب تا شاید فکری برای بازگشایی کارخانهشان بشود، اما وقتی برگشت در دستش خبری از جعبهی شیرینی برای سر کار رفتن نبود.
این همان مردی است که برای قند پهلو شدن چایی من و تو از نی شکر قند میسازد. این ماه که بگذرد هفتمین ماه میشود که حاصل دست رنجش به حساب نمیرود، هفتمین ماه که باید او بهای نوسان دلار و تورم و گرانی مواد اولیهی کارخانه را بپردازد و حقوقش به علت کمبود پول پرداخت نشود، هفتمین ماه که کودکش معنی بیکاری را نداند و گوشت و شیر و عروسک بخواهد.
او همان مردی است که برای سفر رفتن و عبور و مرور من و تو قطعهی خودرو میسازد. دست و صورتش سوخته و بیمه هم نداشت که هزینه درمان بدهد، بحث بیمه اگر میکرد سرکارگر به اخراج تهدیدش میکرد و همین آب باریکهی حقوق هم نابود میشد، انباری که در آن کارگری میکرد یک شب آتش گرفت، هم سوخت و هم اخراج شد.
این همان مردی است که در معدن کار میکند، زیرزمین هم جا تنگ است و هم هوا کم، هم نفس کشیدن سخت است و هم کار کردن، وای به حال روزی که دیوارهای، هوس ریزش به سرش بزند و قصد کند کارگرها را زیرزمین حبس کند، بعد میشود داستان کارگران معدن مدفون شده در زمین، همان مردهایی که از دل زمین برای من و تو سنگ معدن و آهن و مس میسازند.
تابستانها جلوی این تنور خیلی داغ میشود، ساعتها سرپا ایستادن و خمیر گرفتن و نان پختن مرد میخواهد، همان مردی که کارگر نانوایی است و برای من و تو از آرد و آتش نان میسازد.
باز یک بهانهی تقویمی برای نوشتن از یک دسته آدم خاص. این آدمها همانهایی هستند که از نان شب گرفته تا سایه سر ما را با دستهای پینه بسته خود میسازند. آدمهایی که نه شغلشان همیشه ماناست و امنیت دارد و نه دستمزدشان کفایت میکند برای روزگار امروزی.
کارگرها پایهی ثابت «حماسهی اقتصادی» و جهاد اقتصادی و تولید ملی و کار و سرمایه ایرانیاند، هر قدم که ایران به قلههای افتخار نزدیک میشود یک عده کارگر زیر بار چرخههای اقتصاد کمر خم کردهاند. سپس برای 400 یا 700 تومان شدن حقوقشان حرف و حدیث میشود، سهم عدالت و بیمه و مسکن مهرشان تاخیر دارد و…
فرزندانشان رو ندارند که بگویند پدرم کارگر است، اما باز دستهاشان دستهای ایران را میگیرد و بالا میبرد.
روز همهی پایههای قدرت و سرفرازی ایران مبارک